پژوهشی در داروهای حیوانی دیوان خاقانی
سعید مهدویفر
پیشکش به استاد مهدی محقق
به پاس احیای متون پزشکی
فهرست
این مقاله با اجازۀ مؤلف در وبلاگ بیرونی منتشر شده و حق انتشار متن کامل آن برای سعید مهدویفر و وبلاگ خاقانیپژوهی محفوظ، اما استفاده از چکیدۀ آن با قید ارجاع زیر آزاد است:
مهدویفر، سعید، پژوهشی در داروهای حیوانی دیوان خاقانی، وبلاگ خاقانیپژوهی
نحوۀ ارجاع به نسخۀ چاپی: مهدویفر، سعید، «پژوهشی در داروهای حیوانی دیوان خاقانی»، متنشناسی ادب فارسی، شمارۀ چهارم، زمستان 1392ش، صص 99-120 [دریافت نسخۀ پیدیاف مقاله]
فهرست
چکیده
دشواری و غرابت، صفتی است که از دیرباز دیوان خاقانی بدان موصوف بوده است. بخش قابل توجهی از دشواریهای این دیوان، برخاسته از پشتوانۀ فرهنگی گستردهای است که شاعر مضامین، تصاویر و تعابیر بدیع و گونهگون را بر بنیان آن استوار ساخته است. طریق غریب خاقانی در سخنوری چنان رقم خورده است که برای دوری جستن از مستعملات، آگاهیهای مختلف را با توان هنری خود پیوند میدهد و سخنی پرارج و فاخر میآفریند. استعداد شگرف سخنآرایی و ظرافت خاقانی در به کارگیری این پشتوانه سبب میشود تا سخن او رنگ خشک تعابیر علمی و غیر ادبی را به خود نگیرد. گزارههای پزشکی بخشی از پشتوانۀ فرهنگی خاقانی است که وی به طور چشمگیری در سخنآرایی از آن بهره گرفته است. طب با وجود پزشکان بزرگی چون زکریای رازی، مجوسی اهوازی، ابوعلی سینا، اسماعیل جرجانی و... در دوران حیات شاعر، پیشرفت قابل توجهی داشت. پرورش و دستگیریهای عمو (کافیالدین عمر) و پسرعمو (وحیدالدین) در این باب نیز خاقانی را بینصیب نگذاشته بود. همچنین محیط ادبی زمان این شاعر پراطلاع میطلبید که وی فردی عالم و دانشور باشد، خصوصاً که رقبا و بلکه خصمان برجستهای چون ابوالعلاء گنجوی و دیگران را در برابر خود میدید. رسالت این جستار، پژوهش در داروهای حیوانی به عنوان گوشهای از این گزارهها است.
فهرست
کلیدواژگان
خاقانی، دیوان، پشتوانۀ فرهنگی، آگاهیهای پزشکی، داروهای حیوانی
فهرست
یادداشتهای مرتبط
افعی در متون کهن پزشکی و ادبی
نکاتی چند در رابطه با مقالۀ «پژوهشی در داروهای حیوانی دیوان خاقانی» (در دست انتشار)
فهرست
چکیده
کلیدواژگان
مدخلهای مرتبط
1-مقدمه
2-پیشینه
3-روش پژوهش
4-بحث اصلی
4-1- افعی
4-2- تریاک چشم گوزنان
4-3- مهرۀ خر (خرمهره)
4-4- سقنقور
4-5- دُر و مروارید
4-6- سرطان (خرچنگ)
4-7- مهرۀ مار
4-8- ذباب (مگس)
4-9- خرگوش
4-10- جراد
4-11- مرجان
نتیجه
منابع
1-مقدمه
افضلالدین بدیل خاقانی شروانی، شاعری صاحب سبک است و «طریق غریب» او تئوری خاص خود را دارد. او از نخستین شاعران پارسیگو است که رفتار هنری ویژه و سازمانمندی در پیش گرفته است و سخنش از بوطیقای شگفتی پیروی میکند. دیوان خاقانی به جهت در برگرفتن اشارات نجومی، پزشکی، مذهبی (اسلامی و ترسایی و...)، اساطیری، تاریخی، رسوم و فرهنگ عامیانه و...، جایگاه والایی در ادب پارسی دارد. همین پشتوانۀ فرهنگی گسترده و متنوع، شرح و تصحیح دیوان او را دشوار کرده و سبب دیرآشنایی مخاطب با شاعر شده است. میتوان برجستهترین شاخصِ سطح فکری طریق غریب خاقانی را استفادۀ گسترده از همین اشارات و باورهای مختلف و متنوع دانست. او با بهرهگیری از پشتوانۀ فرهنگی گونهگونش به عنوان مادۀ خام، دست به خلق مضامین، تعابیر و تصاویر دیگرگونی میزند تا سخنش را از دام ابتذال و تکرار برهاند. فروزانفر بحق گفته است که معلومات خاقانی در قوت وی بر ابداع ترکیبات و کنایات دلپذیر دستیاری قوی بوده است؛ چه پس از تتبع و نظر ژرف بدین نتیجه میرسیم که رابطۀ معنوی بسیاری از آن مفردات در حال ترکیب، زادۀ تدبّر علمی و اطلاعات وسیع شاعر است. در حقیقت، تبرّز و قویدستی او در همه یا غالب علوم اسلامی و اطلاعش از عادات و رسوم طبقات مختلف دانشمندان و پیشهوران و مذاهب فلاسفه و ارباب دیانات و از همه بیشتر آرای مسیحیان به هیچ روی قابل انکار نیست و تأثیر آن در قصایدش در لفظ و معنی آشکار است و جز با راهنمایی و کمک آن علوم و اطلاعات، مقاصد او را نتوان یافت (رک: فروزانفر، 1358: 620-615و شفیعیکدکنی، 1383: 135).
بخش قابل توجهی از پشتوانۀ فرهنگی خاقانی، آگاهیهای پزشکی اوست. طب با وجود پزشکان بزرگی چون زکریای رازی، مجوسی اهوازی، ابوعلی سینا، اسماعیل جرجانی و...، در دوران حیات شاعر پیشرفت قابل توجهی داشت. پرورش و دستگیریهای عمو (کافیالدین عمر) و پسرعمو (وحیدالدین) نیز در این باب خاقانی را بینصیب نگذاشته بود. خاقانی خود هم فردی اهل مطالعه بود و به گواهی منشآت کتابخانهای غنی داشته است (خاقانی، 1384: 272). همچنین محیط ادبی زمان او میطلبید که وی فردی عالم و دانشور باشد، خصوصاً که رقبا و بلکه خصمان برجستهای چون ابوالعلاء گنجوی و دیگران را در برابر خود میدید. شاید عامل دیگری نیز در آگاهیهای خاقانی از پزشکی مفید بوده باشد و آن، برخی از بیماریها و مشکلات جسمانی بوده که وی از آن رنج میبرده است. جلوههای هنری طب (مضامین و تصاویر) در دیوان خاقانی، هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی، در خور پژوهش اساسی و بایسته است؛ شگرد خاص خاقانی و ظرافت برجستهای که شاعر در به کارگیری این مواد خام به کار برده سبب شده است تا بسیاری از مضامین و تعابیر او از تازگی خاصی برخوردار باشد، بدان سان که جز با دقت و تأمل بسیار شناخته نشوند. جستار حاضر به تحقیق در باب داروهای حیوانی به عنوان گوشهای از آگاهیهای طبی خاقانی میپردازد.
فهرست
2-پیشینه
در باب طب در ادب فارسی تاکنون مطالعاتی صورت گرفته است؛ عمدهترین این تلاشها را میتوان فرهنگ اصطلاحات طبی در ادب فارسی و کتاب طب و مضامین طبی و بازتاب آن در ادب فارسی دانست. تألیفهای تخصصیتری نیز دیده میشود که به بررسی پزشکی در یک متن مشخص میپردازند. در باب خاقانی نیز تألیفاتی وجود دارد که شاید مهمترین آن کتاب پنجنوش سلامت (دفتر چهارم شرح مشکلات خاقانی) از عباس ماهیار باشد. بر این کتاب، اشکالات و ایرادات متعددی وارد است که نگارندۀ این سطور در دو جا بدان پرداخته است. (رک: مهدویفر، 1392الف: 49- 31 و 1392ب: 106- 59)؛ با این حال و با وجود فوایدی که برای این آثار میتوان قائل شد، برخی از مطالب و مضامین طبی در متون کهن و بالاخص دیوان خاقانی نیاز مبرم به کند و کاو بهتر و بیشتر دارد.
فهرست
3-روش پژوهش
این پژوهش، از میان آگاهیهای پزشکی دیوان خاقانی، داروهای حیوانی را اساس تأمل خود قرار داده است. نگارنده بر آن بوده است تا با بهرهگیری از منابع اصیل و کندوکاوی دو سویه در دیوان و منابع مذکور، حق مطلب را ادا کند. بدین منظور، ابتدا هر یک از این داروهای حیوانی و اشاره یا اشارات شاعر بدانها بیان شده است سپس به پژوهش در باب آنها پرداخته شده و توضیحاتی در خور توجه برای هر دارو آمده است.
فهرست
4-بحث اصلی
4-1- افعی
گر برسد دست، جهان را بخور
افعی اگر چه همه سر زهر گشت
ز آن مکن اندیشه که ناپاک شد
خوردن افعی همه تریاک شد
(خاقانی، 1374: 766)
اطبا برای گوشت افعی خواص قابل توجه متعددی برشمردهاند؛ به جهت این خواص، نه تنها از گوشت افعی در تهیۀ تریاقات بهره برده میشد بلکه از آن قرصهایی تهیه میکردند که در ردیف مهمترین تریاکها یا پادزهرها بود. تریاک در تعبیر قدما به مفهوم پادزهر است و آنچه امروزه تریاک نامیده میشود -و قدما بدان افیون میگفتند- قسمی از این دسته است که به طریق مجاز استعمال میشود[1]. پادزهر در اصطلاح اطبای قدیم عبارت از دارویی است که سلامت و نیروی آدمی را نگه میدارد و میتواند زیان سم را دفع کند (ابنسینا، 1385: 3/ 35). عقیلی در باب پادزهر و تریاک میگوید: «آن است که تأثیر آن در بدن و حرارت غریزی و قوی و ارواح به طریق موافقت و محافظت و تقویت و اعانت آنها به حدی باشد که بر دفع و رفع نکابت و اذیت سمّ مؤذی، یاری و مقاومت نماید و آنکه افیون را تریاق مینامند، مجاز است به جهت آنکه حافظ القوت است و در این امر با تریاق حقیقی اشتراک دارد» (عقیلی خراسانی، 1390: 1/ 8/: 48)؛[2] از مهمترین پادزهرها، میتوان به تریاق فاروق (تریاق کبیر) و تریاق افاعی (تریاق الحیّه) اشاره کرد که هر یک نسخه یا نسخههای خاص خود را دارد (رک: ابنسینا، 1385: 7/ 289-235)؛[3] خاقانی در بیت دیگری به گونهای سر به مهر، به پیوند افعی و تریاک اشاره کرده است:
خضر ز توقیع تو سازد تریاک روح
چون به کفت برگشاد افعی زرفام، فم
(خاقانی، 1374: 263)
شیخالرئیس خبر میدهد که «اندروماخس»[4] به دارویی بودن گوشت ماران پی برد و آن را در تریاق به کار برد (ابنسینا، 1385: 7/ 242 و جرجانی، 1384: 434)؛ در افعال و خواص افعی نوشتهاند: «چون با اندک نمک و شبت و روغن زیتون بر آتش اخگر به ملایمت طبخ نمایند تا مهرّا شود و گوشت آن را با گندنا تناول نمایند، مواد غلیظه را به طرف جلد دفع میکند و تحلیل میدهد. از خوردن بسیار آن بدن متقرح شده، مثل فلس ماهی پوست میریزد و مقدار کم آن، اخلاط متعفنۀ لطیفه را مستحیل به قمل و کثیفه را به تقشر جلد دفع میکند و نفع میبخشد. خوردن آن جهت سموم مشربه و ملدوغه و ضعف بصر و درد عصب و ازالۀ برص و منع زیادتی خنازیر و حفظ جوانی و تقویت قوّتهای حیوانی و نفسانی و نیکویی ذهن و فکر و جهت لقوه و رعشه و امراض باردۀ عصبانی و طول عمر مؤثر است هرگاه به سال یک مرتبه تناول نمایند. ضماد گوشت کوبیدۀ خام آن جهت دفع سمیّت افعی گزیده و اقسام مارها به نهایت نافع و به جهت داءالثعلب و داءالحیه و خنازیر و اوجاع مزمنۀ بارده نافع و چون شکم آن را چاک کنند و گرماگرم بر گزیدۀ آن گذارند، وجع آن ساکن گرداند و سمیّت آن را دفع نماید» (عقیلی خراسانی، 1371: 151 و1390: 1/ 281- 280 و نیز نک: حکیم مؤمن، بیتا: 91- 90؛ ابنسینا، 1385: 2/ 164 و 136 و جرجانی، 1384: 274).
عمدهترین موارد مصرف گوشت مار یا افعی، ساختن قرص در تریاقات و فراهم کردن آبگوشت در درمان بیماری جذام بوده است. خاقانی در بیت زیر به قرص مار اشاره میکند و پیوند آن را با تریاک مورد توجه قرار میدهد:
از پی تهذیب ملک قبض کنی جان خصم
کز پی تریاک نوش نفع کند قرص مار
(خاقانی، 1374: 179)
چنان که اشاره شد، قرص مار را هم به صورت مستقل و هم به صورت جزئی از برخی تریاقات استفاده میکردهاند. به نظر میرسد مراد از «تریاک نوش» در این بیت همان تریاک فاروق باشد که برای آن خواص متعدد و برجستهای ذکر کردهاند و به عقیدۀ شیخالرئیس، بهترین داروی ترکیبی است و در نسخههایی که شیخ برای تریاق فاروق ارائه میکند، قرص ماران یکی از اصلیترین عناصر است (رک: ابنسینا، 1385: 7/ 240- 235)؛ برخی دیگر، صریحاً آن را عمده و عمود (اصل) تریاق فاروق دانستهاند (رک: کمالالدین حسن شیرازی، 1386: 192-187 و عقیلی خراسانی، 1390: 1/ 289- 288)؛[5] قرص ماران خود ملطّف و مبهّی و مقوّی حرارت غریزی، پادزهر سموم، و به جهت بقایای جذام و رفع تحلیل خلط محترق به طریق دفع به ظاهر جلد نافع بوده است (حکیم مؤمن، بیتا: 1058-1057 و عقیلی خراسانی، 1390: 1/ 295).[6]
شیخالرئیس آنگاه که به طور مستقل قرص ماران را مورد بررسی قرار میدهد، مینویسد: «مارها را در روزهای آخر بهار و سرآغاز تابستان شکار میکنند. ماری که برای ساختن قرص ماران به کار میآید، باید ماری باشد که سرش به پهنا زند و به ویژه در نزدیکی گردن، پهنی سر شروع شود و گردنش بسیار باریک و دمش کوتاه باشد. در خزیدن، صدای خزیدن و آواز سوت و فوتش شنیده شود. رنگش خرمایی و مادینه باشد. نباید شاخدار و سفید و سیاه باشد، نباید دارای خالهای ریز سفید و سیاه باشد و به سفیدی بزند. نباید مار را در سرزمین شورهزار مرطوب، در کنار رودخانهها و در جای نمناک درهها، در کنار دریا، در جنگلها و میان درختان شکار کرد. باید در جایی مار مورد نیاز را شکار کرد که از زمینهای نمناک، دور باشد. باید ماری را شکار کرد که بسیار تند حرکت و سریع باشد. وقتی در راه میخزد سرش را بلند نگاه میدارد. مار تنبل و کندرو به درد دوا نمیخورد. تا ممکن است نباید همین که مار شکار شد کار را به تأخیر اندازی؛ بیدرنگ و هر چه زودتر از طرف سر و دم چهار انگشت برهم نهاده را قطع کن. هرگاه مار مرد و از حرکت افتاد، شکمش را بدر و احشایش را بیرون آور و دور بریز. به ویژه مواظب باش که زهرهاش را کاملاً پاک کنی و هیچ چیزی از آن باقی نماند. آنگاه بقیه را با آب و نمک بسیار خوب و با دقت بشوی. بعد از آن، آب را به وسیلۀ نمک، شور کن و مار را در آن نمکاب بپز. اگر شبت را هم با گوشت در دیزی ریزی، خوب است که در پختن مار کمک میکند. بگذار گوشت مار بپزد تا کاملاً از هم میپاشد و به آسانی بشود گوشت را از استخوان جدا کرد. گوشت را جدا کن و با استخوان کاری نداشته باش. گوشت را در هاون بریز و خوب بکوب تا کاملاً نرم و درهم آمیخته شود. بعد از آنکه گوشت مار خوب کوبیده شد، کعک در آن مخلوط کن. بعد از مخلوط کردن و درهم سرشتن گوشت مار و ساییدۀ کعک، قرصهای تنک و نازک از آن بساز و در سایه بگذار تا خشک میشوند. نباید به هیچ وجه، چه در هنگام کوبیدن و چه بعد از کوبیدن و قرص شدن، یک ذره آفتاب بر آن آید و باید همیشه در سایه باشد؛ اگر کمترین تابشی از آفتاب بر آن آید، خاصیت گوشتش از بین میرود و به کار دارو نمیآید. این گوشت و به اصطلاح قرصهای ماران، در علاج مارگزیدگی و مسموم شدن از سمخوردگی به کار میآید و بهره میدهد» (ابنسینا، 1385: 2/ 241- 240 و نیز، نک: عقیلی خراسانی، 1390: 1/ 295-293).
تفلیسی نیز در کفایة الطب نوشته است: «ماسرجویه گوید که او را تریاک بزرگ خوانند، از بسیاری منفعتها که اندرو باشد از آن جهت که داروهای کشنده و زهرها را سود دارد. افعی ماده جوان که به گونه سرخ بود، به هنگام بهار که آفتاب در برج حمل باشد بگیرند، هم در وقت چهار انگشت از سر و چهار انگشت از دمش بیفکنند و اگر در ساعت سر و دمش نیفکنند او متردد شود و زهرش در تن بپراکند و آنگه گوشتش به کار نیاید. پس چون سر و دمش بریده باشند، پوستش بکنند و شکمش بشکافند و هر چه درونش بود جمله را بیندازند و به آب، نیکش بشویند و گوشتش را در دیگی سفالین کنند و آب بر وی ریزند، چندان که زبرش برآید و چوب شبت و نمک کوفته با وی بیامیزند و به آتشی نرم چندان بپزند که ریزان شود، آنگه بپالایند و آب و استخوان را بیندازند و گوشت او را چندان که چهار یک او بود نان کرمه بیامیزند و هر دو را به هاون سنگین خرد بکوبند و بدان آب که پالودهاند این گوشت و نان کوفته همچون خمیر بسریشند و قرص کنند و هر قرصی مثقالی همه را بر طبق بگسترند و به سایه خشک کنند و در برنی آبگینه نهند و تا به وقت حاجت نگاهش دارند و قوّت این قرص به دو سال بماند، آنگه ضعیف شود» (تفلیسی، 1390ب: 442).
شاعر در دو بیت زیر به کاربرد گوشت افعی برای درمان جذامیان اشاره میکند:
کی طرفه گر عدو شد مجذوم، طرفهتر آن
افعی خورنده مجذوم ارچه بسی شنیدی
کافعی شده است رمحت ز افعیش میرسد ضر
مجذومخواره افعی جز رمح خویش مشمر
(خاقانی، 1374: 194)
شیخالرئیس در باب گوشت افعی برای درمان جذامیان مینویسد: «این را بدان که گوشت مار و نیرویی که در آن است از بهترین داروهای علاج جذام است. این مار معالج بیماری جذام بهترینش آن است که در کوه زندگی میکند، که اگر رنگش مایل به سپید باشد بسیار خوب است. مار را بگیر و سر و دم آن را یک دفعه قطع کن. باید هرچه در اندرون دارد، بیرون اندازی، با تره و شبت و نخود و اندکی نمک گوشت را در آب بپزی؛ آنقدر بپزد که گوشت از هم میپاشد، استخوانها را از گوشت جدا کن و بیمار گوشتِ از استخوان پاک شده و آبگوشتش را با نان بیسپوس بخورد. این گوشت و آبگوشت مار خوردن ممکن است بهرهاش زود نمایان نشود و بعداً یکباره حس شود که بسیار مفید بوده است. پیدایش بهرهرسانی آن، این است که جذامی شروع به بادکردگی میکند و جسمش باد میکند و بعد از آن پوست میاندازد، پوست فاسد جای خود را به پوست تازه میدهد و گوشت فاسد شدۀ تن جذامی نیز به گوشت درست تبدیل شود و بیمار بهبود مییابد؛ و تا نبینی که باد کرده است، باید بر این گوشت و آبگوشت خوردن دوام یابد و تکرار شود» (ابنسینا، 1385: 6/ 406- 405 و نیز، نک: تفلیسی، 1390: 345؛ ارزانی، 1387: 1151؛ چغمینی، 1383: 144- 143؛ شهمردان بن ابیالخیر، 1389: 205 و هروی، 1246: 28).
یکی دیگر از وجوه درمان جذامیان با افعی را خوردن شرابی دانستهاند که افعی در آن افتاده یا در آن احیاناً مرده است؛ رازی در الحاوی میگوید: یکی از افراد مبتلا به جذام به طور اتفاقی شرابی را که در آن افعی مرده بود میخورد؛ پس از خوردن آن شراب، پوست ضخیم بدن او میریزد و گوشت باقی مانده، شبیه گوشت نرم حلزون و صدف و خرچنگ میشود و به طور کامل شفا مییابد. فرد جذامی دیگری همین اتفاق برای او رخ میدهد و شفای کامل مییابد. یک مرد فیلسوف نیز شراب فوق را به اختیار خود آشامید و مانند آن دو جذامی شفا یافت لیکن پوست بدن او پوسته پوسته گردید که من او را درمان کردم و در نتیجه شفا یافت. مردی که افعی صید میکرد و به تازگی دچار جذام شده بود، به او توصیه کردم که افعی را پس از پختن با آب و نمک بخورد، او نیز پس از اجرای این توصیه شفا یافت (رک: رازی، 1384: 20/ 217 و ابنسینا، 1385: 6/ 404)[7].
فهرست
4-2- تریاک چشم گوزنان
مجوی از جهان مردمی، کاین امانت
ندانی که تریـاک چشم گوزنـان
به نزدیک دور از خدایی نیابی
ز دنـدان هیچ اژدهـایی نیابی؟
(خاقانی، 1374: 419)
در اشعار خاقانی چند بار به تریاک چشم گوزنان اشاره شده است؛ تریاق چشم گوزنان یکی از انواع پادزهرهای حیوانی است که بنا بر برخی از منابع، به آن «تریاق اللحظه» یا «تریاق اللحظ» میگفتهاند. نگارنده در قدیمترین جایی که به این تریاق برخورد کرد، الجماهر ابوریحان است؛ آنجا که در مورد «حجر التیس» میگوید: «و یشبهه تریاق اللحظه، یُلقط من عیون الأیایل و هو کالرمص فی مآقیها» (ابوریحان بیرونی، 1374: 330)؛ جوهری نیشابوری ظاهراً با توجه به همین سخن مینویسد: «و نوع دیگر از تریاق که آن را تریاق اللحظه گویند و آن همچمو رمصی [= چرک گوشۀ چشم] باشد که بر گوشۀ چشم بز کوهی مجتمع شود، بر آن بز کوهی که یاد کرده شد و آن نیز پازهر بزرگ است و مجرّب» (جوهری نیشابوری، 1383: 237)؛ و مراد او از «بز کوهی که یاد کرده شد» همان بز کوهی است که حجرالتیس را از او به دست میآورند. این اشاره در شعر سخنور همعصر خاقانی، نظامی گنجوی نیز آمده است:
گوزن از حسرت این چشم چالاک
اشک تو اگر چه هست تریاک
ز مژگان زهر پالاید نه تریاک
(نظامی، 1384: 316)
ناریخته به چو زهـر بر خـاک
(نظامی، 1385: 122)
پژوهش و کند و کاو در منابع مختلف نشان میدهد میتوان پیوند گوزن و تریاک را در سه وجه خلاصه کرد؛ وجه اول اینکه گفتهاند سنگی در شیردان گاو کوهی (گوزن، ایل) تکون مییابد که آن را حجر الأیل یا بادزهر گاوی مینامند (عقیلی خراسانی، 1371: 336)؛ حکیم مؤمن مینویسد: «نوعی از فادزهر حیوانی، حجر الأیل است که از گاو کوهی گیرند، گویند که بهترین فادزهر است و موافق جمیع امزجه بالخاصیّه و چون سه روز هر روز نیمدانگ از آن بنوشند، هیچ سمّی در مدت حیات در او اثر نکند و در سایر افعال مثل فادزهر معدنی است» (حکیم مؤمن، بیتا: 131)؛ ابن البیطار در باب ایل (گوزن) میگوید: «إن البادزهر الحیوانی حجر یوجد فی قلبه و هو من أفضل الأدویه لسائر السموم» (ابنالبیطار، بیتا: ذیل ایل)؛ وی در باب پادزهر آورده است: «و الحیوانی منه و هو الموجود فی قلوب الایایل أفضل من جمیع هذه الأوصاف حتى أنه إذا حک بالماء على مسن و سقی منه کل یوم وزن نصف دانق للصحیح على سبیل الاستعداد و التقدم بالحوطه یقاوم السموم القتاله و حصن من مضارها و لم یخش منها غائله و لا إثاره و خلط خام کما یخشى من المثرودیطوس، و لا یضر المحرورین و لا المنحفین لأنّه إنما یفعل ذلک لخاصیه جوهره» (ابنالبیطار، بیتا: ذیل بادزهر)؛ و حزین آورده است: «فادزهر که در جوف گوزن برآید بهترین فادزهرهاست» (حزین لاهیجی، 1377: 291)؛ لغتنامه نیز به نقل از معرفة الجواهر آورده است که: «پادزهر بقری یا گاوی در مرارۀ گوزن پدید آید» (دهخدا، 1373: ذیل پازهر).
این وجه درست مینماید زیرا پادزهر حیوانی در شیردان، معده و یا شکمبه برخی از جانوران و نشخوارکنندگانی چون بز کوهی و گاو کوهی (گوزن) و حتی میمون پدید میآید (رک: تاجبخش، 1384: ذیل حجرالتیس)؛ سخن محمد بن منصور نیز این رای را قوت میبخشد: «جمعی برآنند که پازهر حیوانی دو قسم است: بقری و شاتی. پازهر بقری، سنگی زرد نرم گرد است به سان زردۀ تخم مرغ و آن را از دانگی تا چهار درم یافتهاند. و پازهر شاتی، سنگی سبز رنگ است که آن را حجرالتیس گویند» (محمد بن منصور، 1335: 234)؛ وی در باب مکانهای تکون این پادزهر نیز مینویسد: «جمعی برآنند که پازهر بقری در مرارۀ گوزن و پازهر شاتی در جوف نوعی از گوسفندان وحشی که در حدود فارس میباشند تکون مییابند» (محمّد بن منصور، 1335: 235).
وجه دوم مربوط میشود به آنچه اطبا آن را «زوفای رطب» نامیدهاند. «زوفا» را بر دو نوع یابس (خشک) و رطب (تر) تقسیم کردهاند. در باب زوفای رطب گفتهاند که به دو شیوه پدید میآید: اول اینکه چرکی است که در دنبه و موی زیر شکم و کنج ران گوسفند جمع و منعقد میگردد و به فارسی، «سنگل میش» و به ترکی، «شقلداق» میگویند (رک: حکیم مؤمن، بیتا: 458؛ ابنسینا، 1385: 2/ 133 و جرجانی، 1384: 248)؛ این زوفا بر اثر چریدن گیاهی شیردار و با حدت به دست میآید که بیشتر از منافذ به طریق ترشح است (رک: عقیلی خراسانی، 1371: 481؛ ابنسینا، 1385: 2/ 133؛ ابوریحان بیرونی، 1358: 351 و ابنالبیطار، بیتا: 173).
دوم اینکه گفتهاند ایل چون افعی را بخورد پیشانی آن عرق کند و آن عرق منعقد گردد و آن را زوفای تر مینامند (رک: عقیلی خراسانی، 1371: 482)؛ حسن تاجبخش در این باب سخن شایان ذکری دارد: «ابوریحان بیرونی به نقل از ابنماسویه در مورد زوفای تر گوید: 'قال و هو نوعان احدهما من اجتماع العرق علی جبین الایّل و لذلک فی طبعه قوّه دافعه شر السم، لانّ الایل یأکل الافعی فاذا اکلها تحرّک القوّه الطبیعیه الدافعه لشر السم، فیجتمع العرق علی جبینه و یتکاف فهو الزوفا الجیّد الغایعه". این تحقیق ابنماسویه و بیان بیرونی را باید فرضیۀ تولید پادتَن (Antibody) به حساب آورد که حدود 900 سال پیش از تحقیقات جدید در مورد پادتن ابراز شده است. زوفای تر، پادزهر زهرها یا پادزهر مارگزیدگی، ترشحات و عرق پیشانی گوزن است؛ گوزن به خوردن افعی عادت دارد و در این کار با قدرت ذاتی با زهر مقابله میکند و در این جریان، پادزهر افعی در ترشحات او ظاهر شده و از پیشانی او به بیرون تراوش میکند و چون برخورد با زهر مکرر میگردد، از این عرق که به تدریج کثیف و غلیظ شده، زوفا حاصل میشود که تریاق مارگزیدگی است» (تاجبخش، 1384: ذیل زوفای رطب)[8].
بنابر بر آنچه در شعر خاقانی و نظامی آمده و در برخی از متون دیگر نیز بدان اشاره شده تریاک گوزنان از راه چشم نیز حاصل میشده است. در عجائبالمخلوقات طوسی آمده است: «گاو کوهی مار خورد، چون تبش زهر به وی رسد، آب از دیدۀ وی بیرون آید و در کنار چشم منعقد گردد، آن پازهری نیکو بود» (طوسی، 1387: 555)؛ در حیاة الحیوان نیز آمده است: «و هو مولع بأکل الحیات یطلبها حیث وجدها و ربما لسعته تسیل دموعه الی نقرتین تحت محاجر عینیه یدخل الاصبع فیهما فتجمد تلک الدموع و تقصیر کالشمس فیتخذ دریاقاً لسم الحیات و هو البادزهر الحیوانی و أجوده الاصفر و أماکنه بلاد الهند و السند و فارس و اذا وضع علی لسع الحیات و العقارب نفعها و ان أمسکه شارب السم فی فیه نفعه و له فی دفع السموم خاصیة عجیبة». (الدمیری، بیتا: 1/ 98).
در رسالۀ گوهرنامۀ محمد بن منصور مطلب قابل توجهی به این شرح آمده است: «در مکان تکون پازهر حیوانی خلاف است؛ جمعی برآنند که در زمینی از حدود چین که از کثرت مار، آمد شد صبا و شمال دشوار است و از بسیاری آب روان... از هر سویی رودی میرود، گوزنان مارخوار بسیار هست؛ و چون از بسیاری خوردن ماران حرارت بر مزاج گوزنان استیلا یابد، در آب غوطه خورند چنان که ایشان را غیر سر از آب بیرون نباشد و زمانها در آب توقف نمایند؛ در این اثنا، بخاری از اعضای ایشان برخیزد و رو به سوی دریچۀ چشم ایشان نهد و چون به آن جا رسد، به آب انقلاب یابد و به سان اشک بیرون آید و در آن حفرها که در گوشههای چشمهای گوزن واقع است گرد شود؛ چون گوزنان از آب بیرون آیند و برودت هوا در گوشههای چشمهای ایشان تأثیر کند، آب مذکور متحجر و منجمد گردد و چون این عمل مکرر واقع شود، حجر مذکور کبیر و ثقیل شود و بیفتد» (محمد بن منصور، 1335: 235-234)؛ دهخدا نیز مطلبی قریب به این سخن از معرفةالجواهر نقل کرده است (رک: دهخدا، 1373: ذیل پازهر).
انصاری شیرازی در اختیارات بدیعی مینویسد: «بقرالوحش که به پارسی گاو کوهی گویند، بینی بر سوراخ مار نهد و به نفس، مار را به خود کشد و مار به تعجیل بیرون آید، مانند آهنی که به مغناطیس چسبد و از دنبال مار خوردن گیرد، مار اضطراب کند تا جایی از اعضای وی نگیرد و نتواند تا تمام خورد. مدتی در گاو شورشی در چشم پیدا شود و آب از چشم وی روان گردد و در کنج چشم گودی هست، آنجا جمع شود و ببندد به مرور روزگار مانند وسخی گردد، چنان که در گوش مییابند، و چون وی را بکشند آن وسخ برگیرند و در سموم عمل تریاق فاروق میکند» (انصاری شیرازی، 1371: 48)؛ در تحفة المؤمنین نیز در باب گوزن آمده است: «چرکی که در جوف تحت چشم او جمع میشود و عوام تریاک گاو کوهی نامند، در رفع سموم حیوانی قویتر از تریاق فاروق است و هرگاه طفلی را بعد از ولایت قبل از اینکه او را شیر دهند، قدر یک حبّه از آن چرک حل نموده در کامش کنند، مادامالحیوة آن طفل از گزیدن هوام ایمن باشد و از رویت آن طفل، مار سست شود و حرکت نتواند کرد و مجرب است» (حکیم مؤمن، بیتا: 131 و نیز، نک: عقیلی خراسانی، 1371: 193).[9]
پیداست که خاقانی و نظامی مثل محققان اخیر فکر میکردهاند و یا شاید تحت تأثیر رای این حکما بودهاند. اگرچه دور نمینماید که گوزن (گاو کوهی یا ایل)، به هر سه طریق یادشده پادزهر تولید میکرده است. خاقانی در ابیات زیر نیز از این پادزهر یاد کرده و در بیتی آن را «تریاک شفا» خوانده است:
مهرۀ افعی است آن لب زهر افعیپاش چیست؟
چون گوزن از پس هر ناله ببارید سرشک
عقرب ندانم اما دارد مثال ارقم
هم در او افعی گوزن آسا شده تریاقدار
ای گوزنآسا نه من زنـده بـه تـریـاک تـوام؟
(خاقانی، 1374: 634)
کز سرشک مژه تریاک شفایید همه
(خاقانی، 1374: 408)
در دیده چون گوزنان تریاق روحپرور
(خاقانی، 1374: 188)
هم گوزنانش چو افعی مهرهدار اندر قفا
(خاقانی، 1374: 19)
و در ختمالغرایب آمده است:
تریاکده اوست، مشکده او
چون چشم گوزن و ناف آهو
(خاقانی، 1387: 104)
فهرست
4-3- مهرۀ خر (خرمهره)
مهرۀ خر آنکه بر گردن نه در گردن بود
به ز عقد عنبرین خوانم چه بیمعنی خرم
(خاقانی، 1374: 250)
مراد از مهرۀ خری که در گردن باشد، قسمی پادزهر حیوانی به نام خرمهره یا مهرۀ خر است. در فرّخنامه آمده است: «در کتاب نیرنج گفتهاند هر به چندی بعضی از خران را در گردن چیزی پدید آید بر مثال مهرهای و آن پازهری بزرگ است و چاره در گرفتن آن چنان است که استرهای برگیرند و به چابک دستی آن جایگاه بشکافند و بیرون آرند و به تازگی نرم باشد و در آب افکنند، سنگی گردد زردفام و آن پادزهری باشد به غایت سودمند گزندگی و ریشها و ورم را و زهر داده را و مبالغ علتها علیالخصوص هرچه تعلق به زهر دارد. و هر که با خود دارد، به چشم مردم عزیز باشد و قیمتی نهند آن را» (جمالی یزدی، 1386: 32- 31) ؛در تنسوخنامه آمده است: «آن سنگی است سفید، درشت پوست. شکل بیضه و محک آن سفید باشد. در اندرون بعضی از آن چیزی میباشد مثل تخمی باریک، گویی جوی است و به غایت نازک. و آن ماده که این مهره ازو متولد میشود، در حوالی گردن خر میخیزد و به روزگاران منجمد و متحجّر میگردد. و این نیز در عداد پادزهر است لکن قوّت او به درجۀ حجرالتیس نرسد. و اگر آن را مصول کنند و بر کژدمگزیدگی طلی کنند، در حال درد ساکن کند و شفا یابد که مجرّب است. و گفتهاند که در گزیدگی بعضی از ماران طلی کنند، مضرّت زهر باز دارد» (نصیرالدین طوسی، 1363: 142- 141 و نیز، نک: کاشانی، 1386: 157).
جوهری نیشابوری در صفت خرمهره و خواص آن مینویسد: «خرمهره حجری حیوانی است و شکل آن چون بیضی بود و لون آن سپید باشد و مطلع ظاهر آن درشت باشد و دور از ملاست. و بعضی باشد که سطح ظاهر آن در غایت خشونت باشد گویی که سیب است یا خوف [خوخ؟]. و مبرد قبول کند و محک آن سپید باشد، به پولاد آبداده سوراخ کنند. و در میان بعضی از آن چیزی باشد مثل تخم، باریک گویی چوبی است به غایت باریک. و آن مادهای که خرمهره از آن خیزد در حوالی گردن متولد میشود و به روزگار منجمد و متحجر میشود و آن نیز در عداد پادزهرست، لکن قوّت آن به درجۀ حجرالتیس نرسد. و اگر آن را مصول کنند و بر کژدمگزیدگی طلا کنند در حال درد ساکن شود و شفا بود و این مجرّب است. و گفتهاند بر گزیدگی بعضی از ماران طلا کنند، مضرت زهر را باز دارد» (جوهری نیشابوری، 1383: 239).
محمّد بن منصور نیز مینویسد: «خرمهره، مهرۀ سفید بزرگ درشت اندام است که بر او دانههایی بود و در شکل به مار مهره غریب است و در قفای بعضی خران به میانۀ پوست و گوشت تکون مییابد و کم خر را مهره بود. و خرمهره زهرها را نافع بود و مسحوق آن به مدقوق دهند و قیمتی ندارد زیاده» (محمد بن منصور، 1335: 237). در منافع حیوان آمده است: «مهرۀ خر، سنگی سپید باشد در زیر دهانش و در خر وحشی نیز باشد. به آب سحق کنند. سگ دیوانه گزیده را و تمامت زهرها نافع باشد چون بخورند» (مراغی، 1388: 92)؛ در عجائب المخلوقات طوسی نیز ذیل «حجر پادزهر» آمده است: «اجناس بود، از جمله یکی در گردن مار یابند و آن را قیمتی بود. و دیگر در گردن خر غدهای باشد آن را بردارند، متحجر شود، بسایند و بر کُشتة ذوات السموم کنند زهر از مسام بیرون آرد» (طوسی، 1387: 140 و نیز، نک: مهدویفر، 1390 الف: 36-35).
فهرست
4-4- سقنقور
نوعروس از رهنشینان شکر کی گوید بدانک
دام عنین از سقنقور مزوّر ساختند
(خاقانی، 1374: 115)
حزین لاهیجی در باب سقنقور مینویسد: «گویند از نسل تمساح است، آنچه در آب مانده پرورش یابد، نهنگ شود و اگر به کنار افتد و در خشکی و ریگ تربیت یابد، سقنقور شود. آن را در قوّت باه اثری تمام است و هر چه زیاده پخته شود، تقویت باه زیاده کند و گوشت و پیه آن هر دو مهیّج قوی است» (رک: حزین لاهیجی، 1377: 306)؛ شیخالرئیس مینویسد: «آرزوی جماع را به حدی برانگیزد که تا سوپ جو و کاهو نخورند فروننشیند» (ابنسینا، 1385: 2/ 251)؛ وی همچنین مینویسد: چربی آن شهوتانگیز است تا چه رسد به گوشتش و به ویژه گوشت ناف و پیرامون کلیه و به ویژه پیه کلیهاش که بسیار شهوتانگیز است (ابنسینا، 1385: 2/ 74؛ و نیز، نک: قزوینی، 1361: 144- 143)؛ جاحظ در باب سقنقور مینویسد: «و امّا قول کثیر من العلماء و مَن نقّب فی البلاد و قرأ الکتب، فانّهم یزعمون أنَّ للسقنقور أیرین و هو الذی یتداوی به العاجز عن النکاح، لیورثه ذلک القوة» (الجاحظ، 1384: 6/ 57). رازی به نقل از دیسقوریدوس آورده است: «مقدار چند درهم از قسمت بعد از کلیههای آن را شراب بیاشامند، باه را بسیار تحریک خواهد کرد تا حدی که فرد مصرفکننده برای تسکین یافتن، نیاز به آشامیدن عدس با آب سرد خواهد داشت» (رازی، 1384: 21- 22 و نیز، نک: شهمردان بن ابیالخیر، 1421: 3155؛ الدمیری، بیتا: 2/ 25- 24 و العمری، 1996: 199- 198).
دنیسری مینویسد: «گوشت سقنقور چون بخورند قوّت مجامعت را بیشتر کند و این قوّت را آن وقت دارد که به وقت هیجان گیرند (دنیسری، 1352: 241 و نیز، نک: مراغی، 1388: 159؛ طوسی، 1387: 607 و جمالی یزدی، 1386: 91)؛ در نزهتنامه علائی آمده است: «سقنقور منی را زیاده کند و از اعضای او گرده و پیه و ناف بهتر است و هر که از او یک درم بخورد، شهوتش به حد کمال رسد و قضیب را قایم سازد و نیارامد تا شوربای عدس نخورد. گوشت او آن وقت، قوت تمام دهد که به وقت هیجان گیرند و الّا به دیگر وقتها بسی قوت ندارد و هرچه مهتر باشد بهتر» (شهمردان بن ابیالخیر 1362: 184- 183؛ طبری، 1371: 214و 53؛ گیلانی، 1391: 112و ابوعلی، 1388: 56-55)؛ حکیم میسری سروده است:
نباشد باه را بِه از سقنقور
قضیب سست را او خود دهد زور
(میسری، 1373: 34)
فهرست
4-5- دُر و مروارید
صدف که دُر را در دل خود میپروراند، در شمار جانوران دریایی است. در باب چگونگی به وجود آمدن مروارید نوشتهاند «صدف چون پنجساله گردد، در اوائل حمل هنگام باران به روی آب آید و لب را گشاید؛ چنان که آب دریا به درون آن نرود و چون آب باران در آن افتد، لب فرو بندد و به قعر دریا رود. و چون آفتاب به جوزا رسد باز به روی آب آید و روی به آفتاب دهد تا هنگام غروب، پس به قعر دریا رود و همچنین هر روز تا اول سرطان، بعد از آن جنین مروارید در جوف آن منعقد شود و صدف قعر دریا گیرد» (حزین لاهیجی، 1377: 165- 164)؛ این پیوند بسیار مورد توجه شاعران قرار گرفته است و بر پایۀ آن، تصاویر و مضامین متعددی آفریده شده که از آن جمله است:
شاه جهان ابرْذات و بحرْصفات است
خاقانی و بحر سخن و حضرت خاقان
ز آن صدف ملک ازو چنین گهر آورد
(خاقانی، 1374: 149)
لفظش صدف و این غزلش دُرّ بهایی
(خاقانی، 1374: 435)
اطبا برای مروارید، خواص طبی قابل توجهی برشمردهاند؛ خاقانی در بیتی به پیوند مروارید و مفرّح اشاره کرده است:
ساغر از یاقوت و مروارید و زر
صد مفرّح در زمان آمیخته
(خاقانی، 1374: 491)
در باب این پیوند گفتهاند: «اگر مروارید را مصول کنند و در مفرّحات به کار دارند، دل را قوت دهد و خون دل را صافی کند و روح را قوت دهد و دفع مواد سودایی کند و خفقان و ضعف دل را نافع بود و خوف و فزع را که مادۀ سوداست دفع کند و مدد روح حیوانی کند» (جوهری نیشابوری، 1383: 178)؛ شیخالرئیس در ادویۀ قلبیّه مینویسد: «مراورید مقوّی و مفرّح دل بود بالخاصیّه و قبض و نورانیّت و اعتدال مددکار خاصیّت او شدهاند. سودایی مزاج را بسیار نافع باشد. سودۀ او با روغن گاو در دفع زهر، عظیم سودمند است. خفقان را نفع کند و نگاه داشتن او در دهان، قوّتِ دل دهد» (ابنسینا، 1387: 163و نیز، نک: موسوی، 1383: 371).
صاحب تحفه، مروارید را در تفریح قویتر از طلا دانسته که غواص در اجزاء بدن و ملطّف و مقوّی اعضا و رافع انواع خفقان و خوف و فزع سوداوی است. نگاه داشتن آن مقوّی دل و در دهان داشتن آن جهت ازالۀ غم و ضعف دل مؤثر است (حکیم مؤمن، بیتا: 774- 773 و نیز، نک: عقیلی خراسانی، 1371: 799)؛ دنیسری در باب خاصیت دُر مینویسد: «دل را شاد کند و غم و اندوه را از دل ببرد و خون را لطیف کند و جگر گرم را به اعتدال آورد و هضم را قوی گرداند و از جملۀ جواهر به طبع مردم بهتر سازد به سبب حیوانی که همجنس مردم است» (دنیسری، 1350: 153و نیز، نک: ابنالأکفانی، 1939: 39؛ شهمردان بن ابیالخیر، 1362: 259؛: هرمس، 1390: 189؛ یوسفی هروی، 1391: 155؛ انصاری شیرازی، 1371: 400؛ تفلیسی، 1390: 346 و شمسالدین آملی، 1389: 3/ 333).[10]
خاقانی در بیت زیر به یکی دیگر از خواص پزشکی دُر اشاره کرده است:
پیش کان گوهر تابنده به تابوت کنید
تاب دیده به دو یاقوت و دُرَر بازدهید
(خاقانی، 1374: 165)
در باب دُر گفتهاند که اکتحال آن جهت رمد و سلاق و ظلمه و بیاض و سبل و کمنه مفید است (حکیم مؤمن، بیتا: 774)؛ صاحب جواهرنامۀ نظامی مینویسد: «در داروهای چشم به کار دارند به سبب آن که نافع بود اعضایی را که حامل روح باصرهاند و بدین سبب بصر را تیز گرداند و قوّت دهد» (جوهری نیشابوری، 1383: 178 و نیز، نک: قزوینی، 1361: 202 و ابنسینا، 1387: 163)؛ در الأبنیه آمده است: «لؤلؤ سرد و لطیف است؛ چشم را قوّت دهد و روشنایی تیز کند. رطوبت را اندر چشم بخوشاند و جلا دهد» (هروی، 1389: 303)؛ و در کفایة الطب آمده است: «و کوفته در چشم کنند، آب فرود آمدن به آغاز علّت باز دارد و گرِ چشم و سرخی را منفعت کند« (تفلیسی، 1390: 346 و نیز، نک: عقیلی خراسانی، 1371: 799).
محمد بن منصور میگوید: «مروارید بارد رطب است و چون با داروی چشم بیامیزند، روشنایی چشم را تقویت کند و چشم را از درد نگه دارد» (محمد بن منصور، 1335: 201 و نیز، نک: جواهرنامه، 1343: 284 و شهمردان بن ابیالخیر، 1362: 259). در نوادر التبادر آمده است خاصیت دُر آن است که رطوبت را که در چشم باشد ببرد و چشم را روشن گرداند (دنیسری، 1350: 153)؛ همچنین نوشتهاند: اگر در میان داروهای چشم کنند، روشنایی چشم زیاده کند و چشم را از رنجوری نگاه دارد (شمسالدین آملی، 1389: 3/ 333 و نیز، نک: انصاری شیرازی، 1371: 400؛ ابنالأکفانی، 1939: 39؛ هرمس، 1390: 189و یوسفی هروی، 1391: 155).
فهرست
4-6- سرطان (خرچنگ)
خور به سرطان مانده تا معجون سرطانی کند
زانکه معلول است و صفرا از رخان انگیخته
(خاقانی، 1374: 395)
معلول در این بیت به مفهوم مسلول است؛ ابنمنظور در وجه تسمیۀ آن در ذیل «سل» آورده است که سل به سبب لاغری مفرط و سبک شدن جسم، از طریق غیر قیاس لغوی سل نامیده شده است (رک: ماهیار، 1384: 211)؛ از سوی دیگر، سرطان و معجون آن برای مداوای بیماری سل مفید است: «گوشت او خار و پیکان برآرد. طبخ او و گوشت او خداوند سل را سود دارد، بریان کنند و بکوبند و با انگبین بسرشند گزیدۀ کلب الکلب را سود دارد» (جرجانی، 1384: 277). شیخالرئیس مینویسد: گوشت خرچنگ و آبگوشت او، به ویژه اگر با شیر ماچه خر باشد، در علاج سل نافع است (ابنسینا، 1385: 2/ 240 و 3/ 509). در الحاوی آمده است که گوشت سرطان و شوربای آن برای افراد مبتلا به سل سودمند است (رک: رازی، 1384: 21/ 11).
صاحب الأبینه مینویسد: «سرطان، سل را منفعت کند، چون با گل مختوم و صمغ عربی و کثیرا و رُبّ السوس بیامیزی» (هروی، 1389: 193)؛ صاحب اختیارات بدیعی ذیل «سرطان نهری» آورده است که: «بهترین آن بود که خرچنگ جوی بود و بزرگ بود و در آبهای شیرین بود و طبیعت وی سرد و تر بود. مسلول را سودمند بود خصوصاً به شیر خر» (انصاری شیرازی، 1371: 219)؛ در تحفه آمده است: «مطبوخ دو سه عدد سرطان نهری که اطراف او را قطع کرده و جوف او را با آب خاکستر و خاک و نمک شسته و به آب صاف تطهیر نموده باشند و با جو مقشّر طبخ داده بنوشند جهت سل و دق مجرّب است و به دستور محرق و با صمغ عربی و ادویۀ مناسبه همین اثر دارد» (حکیم مؤمن، بیتا: 478 و نیز، نک: قزوینی، 1361: 143)؛ همچنین آوردهاند که: «بهترینش نهری بود، سرد و تر است در دویم. شوربایش مسلول را نفع دهد و باه برانگیزد و چون بسوزند و خاکستر وی با شیر خر، مسلول را دهند، نیک نافع آید» (یوسفی هروی، 1391: 109)؛ حزین مینویسد: «گوشت سرطان مسلول را به غایت نافع است، خاصه اگر با شیر خر دهند و مار و کژدمگزیده را نافع است» (حزین لاهیجی، 1377: 304 و نیز، نک: هروی، 1246: 158؛ الأنطاکی، بیتا: 1/ 187؛ الدمیری، بیتا: 2/ 20 و تاجبخش، 1384: ذیل سرطان).[11] حکیم میسری نیز سروده است:
منی و باه بفزاید ز سرطان
برد وی درد سل از دردمندان
(میسری، 1373: 34)
خاقانی مضمون بیت مورد بحث را بار دیگر نیز به کار برده است:
بیمار بوده جرم خور سرطانش داده زور و فر
معجون سرطانی نگر داروی بیمار آمده
(خاقانی، 1374: 390)
فهرست
4-7- مهرۀ مار
میداشتم چو مهرۀ مارت ز دوستی
دندان مار بر جگرم چون گماشتی
(خاقانی، 1374: 680)
مهرۀ مار (حجر الحیّه/ خرز الحیّات/ حجر البادزهر/ مارمهره) یکی از پادزهرهای قوی و بر دو نوع حیوانی و معدنی است که خاقانی به نوع حیوانی آن اشاره دارد: «نوع حیوانی مهرۀ مار در عقب سر افاعی میباشد و در همۀ افاعی یافت نمیشود بلکه به ندرت در بعضی. و چون از گوشت جدا کنند، نرم میباشد و بعد از رسیدن هوا متحجر میگردد و به قدر نصف صدفی مایل به درازی و خاکستری رنگ و بعضی سیاه و صلب و مخطط به سه خط سفید و بعضی سفید و سست و معجول نیز میباشد؛ و امتحان اصلی از جعلی و خوبی آن گویند آن است که چون بر موضع گزیدۀ مار بگذارند بچسبد و چون شیر بر آن بریزند، شیر منجمد و متغیر گردد و گفتهاند که چون بعد از آن در شیر اندارند، شیر را منجمد کند و چون جذب تمام سم هم کرده باشد، دیگر نچسبد و شیر را منجمد نسازد. و در حین جذب، سم لون آن متغییر گردد و چون در شیر اندازند به حال اصلی آید... و از خواص آن، این است که جهت سم مار قویالاثر است» (عقیلی خراسانی، 1371: 339)؛[12] خواجه نصیر در تنسوخنامه مینویسد: «آن را خرز الحیّات گویند. از پس سر مارهایی بزرگ میگیرند. گرد باشد به درازی مائل و تیره رنگ باشد؛ و باشد که برو نشانی بود و چون بر پشم سیاه مالند، سفید شود و چون بر موضع زخم مار نهند و بر آنجا بندند، زردآب از آنجا روان گردد تا تمامت زهر ازو برون آید. بعد از آن مهره از آنجا بازافتد. و اگر با خود دارند زهر کمتر کار کند. و در دیگر زهرها هم سودمند باشد. و چون بسایند و بر موضع زهر کشند، زهر بیرون کشد. و آن مهرهای که اصل و معتمد باشد، عظیم عزیزالوجود باشد» (نصیرالدین طوسی، 1363: 143- 142 و نیز، نک: محمد بن منصور، 1335: 237- 236).
بیرونی در باب خرز الحیّات مینویسد: «هذا یسمی بالفارسیه مار مهره و نسبه إلی الحیة من جهتین: إحداهما النفع من لسعها إذا حکت بلبن أو خمر و سُقی. و فی کتاب الحاوی: انّ حجر الحیه ینفع المسلوع بتعلیقه علیه و ربما کان هذا. و الاخری، انّها متولده فی الافعی مستخرجه منها؛ و کانت تخزن فی أیام الأکاسره فی جمله المغیثات. قال نصر: انّ الحوّائین یطلبون أفعی خبیثه أکّاله حیّات فتکون هذه الخرزه فی قفاها بیضاء تضرب الی اللؤلؤیه. و منها ما تکون سوداء مخاطبه للبیاض و ظهورها لا یکون إلا بعد استیفائها من أکل الحیّات اربع مائه و اتخیّل من کتاب الآیین مثل هذا العدد و لا اتذکّره حقیقه. قال: و إذا انعقدت فیها إخذوها عن جنیبتها بحدیدتین و یضغطونها حتی تنزعج و تتحرک ثم یشقون جلدها بالمضع و یعصرونها حتی تبرز و یأخذونها و هی لینه فإذا ضرب الهواء صلبت و استحجرت» (ابوریحان بیرونی، 1374: 337- 336)؛ در عجائب المخلوقات قزوینی نیز ذیل «حجرالحیّه» آمده است: «او را به پارسی مهرۀ مار گویند، سنگی است چند فندقی کوچک و بر سر بعضی نقطه سیاه یابند. خاصیت او آن است که اگر کسی را مار بزند، عضو ملذوع را در شیر نهند یا در آب گرم و آن مهره را در آنجا اندازند، مهره در موضع لذع ملصق شود و زهر ازو بیرون آورد» (قزوینی، 1361: 198؛ و نیز، نک: طوسی، 1387: 140 و کاشانی، 1386: 159-158)؛ خاقانی از این مهره با عنوان «مهرۀ جاندارو» و «نوش مهره» نیز یاد کرده است:
بهترین جایی به دست بدترین قومی گرو
مار زرینش نوش مهره دهد
مهرۀ جاندارو اندر مغز ثعبان دیدهاند
(خاقانی، 1374: 95)
چون عبیر از لعاب میچکدش
(خاقانی، 1374: 893)[13]
فهرست
4-8- ذباب (مگس)
به طبل نافۀ مستسقیان، به خورد جراد
به نای رودۀ قولنجیان، به پشک ذباب
(خاقانی، 1374: 54)
در نزهتنامه آمده است «اگر مگس را بر خداوند قولنج[14] بندند سود دارد. و گوی مگس بگیرند و در پوست فستق نهند و آن را دو عروه سازند و رشتهای در کنند و از گردن خداوند قولنج بیاویزند؛ چنان که به شکمش رسد، فایدت دهد و سود کند» (شهمردان بن ابیالخیر، 1362: 205)؛ در تحفة حکیم مؤمن آمده است: «سرگین مگس را چون با آب و عسل بنوشند جهت ازالۀ مغص و قولنج و خناق مجرّب یافتهاند» (حکیم مؤمن، بیتا: 403 و نیز، نک: عقیلی خراسانی، 1371: 435 و الأنطاکی، بیتا: 1/ 161)؛ جرجانی مینویسد: سرگین مگس اندر شیاف قولنج نافع است (جرجانی، 1384: 281)؛ در منافع حیوان آمده است که: «اگر مگس را در رکویی بندند و بر کسی آویزند که قولنج دارد، ساکن شود» (مراغی، 1388: 180)؛ خاقانی در بیت دیگری گفته است:
بچۀ بازی برو بر ساعد شاهان نشین
بر مگسخواران قولنجی رها کن آشیان
(خاقانی، 1374: 327)
فهرست
4-9- خرگوش
ساقی است آهوی سیمین و از آن زرین گاو
خون خرگوش کنـد آبخور یارانم
(خاقانی، 1374: 782)
به نظر میرسد خاقانی بدان جهت شراب را به خون خرگوش مانند کردهاست که در طب برای خون خرگوش خواصی برشمردهاند؛ در تحفۀ حکیم مؤمن آمده است: «خون برشتۀ او جهت اسهال و قرحه امعاء و رفع سموم و طلای خون گرم تازۀ او جهت کلف و بهق و ثبوری که آب سفید از آن ترشح کند و خشکی که در سر به هم میرسد و مسکن دردهای کهنه» (حکیم مؤمن، بیتا: 619)؛ در الحاوی رازی آمده است: «چنانچه خون خرگوش را در حالی که گرم باشد روی کلف و بهق و بثورات بمالنند آنها را پاک خواهد کرد و از بین خواهد برد». رازی همچنین از قول جالینوس نقل میکند که «دیسقوریدوس گفت خون برشتۀ خرگوش برای زخم بد و خبیث روده و اسهال مزمن سودمند است و خاصیت ضد سم - به ویژه برای سمی که تیرها به آن آغشته میگردند- دارد» (رازی، 1384: 20/ 25).
در مخزن الادویه آمده است: «طلای خون تازۀ گرم آن جهت رفع کلف و بهق و بثوری که آب سفید از آن ترشح کند که در سر باشد و مسکن دردهای کهنه و خوردن خون برشتۀ آن جهت قرحۀ امعا و اسهال و رفع حموم؛ و گویند چون بچۀ تازه زاییدۀ آن را ذبح نمایند و خون آن را در پارچهای بگیرند و خشک نموده، نگاه دارند و عندالحاجة قدری از آن را با شیر مرضعه طفلی که آن را امالصبیان حدث شده باشد حل نموده، به آن طفل بخورانند باعث رفع آن مرض میگردد» (عقیلی خراسانی، 1371: 118)؛ در نزهتنامۀ علائی نیز آمده است: «خون او بر بهق سیاه کنند رنگ بگرداند و کلف ببرد» (شهمردان بن ابیالخیر، 1362: 101)؛ صاحب فرّخنامه نیز در این باب چنین آورده است: «اگر خون خرگوش به چشم درکشند، آب دویدن باز دارد و خون خرگوش بر کودک اندایند، تب ببرد. و اگر خون او به سایه خشک کنند و به آب غوره بسایند و به چشم اندر کشند، خارش ببرد» (جمالی یزدی، 1386: 48).
فهرست
4-10- جراد
به طبل نافۀ مستسقیان، به خورد جراد
به نای رودۀ قولنجیان، به پشک ذباب
(خاقانی، 1374: 54)
شیخالرئیس در باب جراد مینویسد: «بیست و دو ملخ مستدیرالشکل را سر برمیکنند و پاها و بال از آن جدا مینمایند و با کمی آس مخلوط میکنند و همین طور میخورند در علاج استسقا مفید است» (ابنسینا، 1385: 2/ 112 و نیز، نک: ابنالبیطار، بیتا: 1/ 161و الدمیری، بیتا: 1/ 174)؛ در اختیارات بدیعی آمده است: «دوازده عدد از وی سر بیندازند و اطرافهای وی با قدری مورد و مشک مستسقی بیاشامد، شفا یابد» (انصاری شیرازی، 1371: 95)؛ صاحب تحفة آورده است که: «خوردن دوازده عدد آن که اطراف و سر آن را انداخته و با یک درهم مورد ساییده باشند، جهت استسقا مجرّب دانستهاند» (حکیم مؤمن، بیتا: 241 و نیز، نک: الأنطاکی، بیتا: 1/ 105 و عقیلی خراسانی، 1371: 201)؛ حزین نیز مینویسد: «به فارسی ملخ گویند. مبهّی و جالی اخلاط غلیظه و جهت تقطیر البول و جذام و استسقا مفید باشد» (حزین لاهیجی، 1377: 297).
فهرست
4-11- مرجان
غمناک بود بلبل، گل میخورد که در گل
مانا که باد نیسان داند طبیبی ایرا
مشک است و زر و مرجان وین هر سه هست غمبر
سازد مفرّح از زر مرجان و مشک اذفر
(خاقانی، 1374: 192)
در این ابیات گل به مفرحی مانند شده که از مشک و زر و مرجان ساخته شده و اسباب تفریح بلبل را فراهم ساخته است. قدما مرجان را به سه رنگ سیاه و سفید و سرخ تقسیم کرده و بهترین رنگ آن را سرخ دانستهاند (رک: انصاری شیرازی، 1371: 65 و یوسفی هروی، 1391: 56)؛ اطبا مرجان را مفرّح و در شمار داروهای تقویت قلب قرار داده و بدین جهت آن را در ذیل مفرّحات نام میبردهاند: «خاصیت مرجان آن است که آن را مصول کنند و در مفرّحات به کار دارند و خون دل را صافی کند و روح را مدد دهد» (جوهری نیشابوری، 1383: 224 و نیز، نک: ابنسینا، 1385: 2/ 99؛ انصاری شیرازی، 1371: 65 و کاشانی، 1386: 145)؛ در داروهای قلبی آمده است: «بُسّد بالخاصیه مقوّی و مفرّح دل است و معین خاصیت مذکوره است اینکه به سبب شفاف بودن تنویر روح و به سبب قبض، تمتین آن مینماید» (موسوی، 1383: 343)؛ در رسالۀ جواهرنامه نیز آمده است: «در مفرّحات مرجان به کار برند و خون دل صافی کند و روح را قوت دهد» (جواهرنامه، 1343: 294 و نیز، نک: هرمس، 1390: 209؛ ابنسینا، 1387: 165؛ حکیم مؤمن، بیتا: 159؛ عقیلی خراسانی، 1371: 219؛ ابوریحان بیرونی، 1374: 224 و جواهرنامه، 1388: 56).[15]
فهرست
نتیجه
سهم عمدهای از دشواریهای دیوان خاقانی بازبسته به پشتوانۀ فرهنگی گسترده و گونهگون شاعر است که در آفرینشهای ادبی او به عنوان مادۀ خام از آن استفاده شده است. پایۀ هنر ادبی و تئوری سخنپروری خاقانی بدان پایه و اندازه بوده که بتواند به لطافت از این پشتوانه بهره بگیرد و سخنش، رنگ مفاهیم و تعابیر خشک علمی و فرهنگی را به خود نگیرد. در این میان، پزشکی بخش قابل توجهی را به خود اختصاص داده و سببساز پدید آمدن مضامین، تعابیر و تصاویر بدیعی و نوآیینی شده است. در این جستار، به پژوهش در باب گوشهای از این آگاهیها و اشارات در پیوند با داروهای حیوانی پرداخته شده و با کند و کاو در منابع اصیل و کاوش در دیوان خاقانی تحلیلی از آن ارائه شده است.
فهرست
منابع
1- ابن ابی اصیبعه، موفقالدین ابی العباس احمد. (بیتا). عیون الانباء فی طبقات الاطباء، شرح و تحقیق نِزار رضا، بیروت: دار مکتبة الحیاة.
2- ابنالأکفانی، محمد بن ابراهیم انصاری سنجاری. (1939). نخب الذخائر فى احوال الجواهر، تحقیق انستاس ماری الکرملی البغدادی، بیروت: دار صادر.
3- ابنالبیطار، ضیاءالدین ابیمحمد. (بیتا). الجامع لمفردات الادویة و الاغذیة، مصر: بینا.
4- ابنسینا، حسین بن عبداللّه. (1385). قانون، ترجمۀ عبدالرحمن شرفکندی (ههژار)، تهران: سروش.
5- ---------------. (1387). شرح و تفسیر پارسیگردان ادویّۀ قلبیۀ بوعلی سینا، سید حسین رضوی برقعی، تهران: نی.
6- ابنالقفطی، جمالالدین ابوالحسن. (1371). تاریخ الحکماء القفطی (ترجمۀ فارسی از قرن یازدهم)، تصحیح بهین دارایی، تهران: دانشگاه تهران.
7- ابوعلی. (1388). خواصالاشیاء، ترجمۀ محمد بن زکریای رازی [؟]، به کوشش یوسف بیگ باباپور و کاوۀ عباسی، قم: مجمع ذخائر اسلامی.
8- ارزانی، محمد اکبر. (1387). طب اکبری، تصحیح و تحقیق مؤسسۀ احیاء طب طبیعی، قم: جلالالدین.
9- ------------. (1389). میزان الطب، تصحیح و تحقیق هادی نصیری، قم: نور وحی.
10- انصاری شیرازی، علی بن حسین. (1371). اختیارات بدیعی، تصحیح محمدتقی میر، تهران: پخش رازی.
11- الأنطاکی، داود بن عمر. (بیتا). تذکرة اولی الالباب و الجامع للعجب العجاب، بیروت: المکتبه الثقافیة.
12- بدیعات اختیاری. (1386). تصحیح یوسف بیگ باباپور، گنجینۀ بهارستان (مجموعۀ سه رساله در پزشکی)، به کوشش مرکز پژوهش کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، تهران: کتابخانه موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.
13- بغدادی، یحیی بن عیسی بن جزله. (1390). تقویم الأبدان فی تدبیر الإنسان (منهاج البیان فی تدبیر الانسان)، به کوشش یوسف بیگباباپور، قم: مجمع ذخائر اسلامی با همکاری کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی.
14- ابوریحان بیرونی، محمّدبن احمد. (1374). الجماهر فی الجواهر، تحقیق یوسف الهادی، میراث مکتوب و علمی و فرهنگی.
15- ---------------------. (1358). صیدنه، ترجمۀ ابوبکر بن علی بن عثمان کاسانی، تصحیح ایرج افشار و منوچهر ستوده، تهران: شرکت افست.
16- تاجبخش، حسن. (1385). فرهنگ اغراض طبی، ضمیمۀ الاَغراض الطبیه و المباحث العلائیه، اسماعیل بن الحسن جرجانی، تصحیح حسن تاجبخش، تهران: دانشگاه تهران با همکاری فرهنگستان علوم.
17- تفلیسی، حبیشبن ابراهیم بن محمد. (1390الف). بیان الطب، تصحیح سیدحسن رضوی برقعی، تهران: نی.
18- -----------------------. (1390ب). کفایة الطب، تصحیح زهرا پارساپور، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
19- الجاحظ، ابیعثمان عمرو بن بحر. (1385). الحیوان، تحقیق و شرح عبدالسلام هارون، مصر: مکتبه الجاحظ.
20- جرجانی، سید اسماعیل. (1384). الاغراض الطبیّه و المباحث العلائیه، تصحیح حسن تاجبخش، تهران: دانشگاه تهران و فرهنگستان علوم.
21- جمالالدین انجو، حسین بن حسن. (1359). فرهنگ جهانگیری، ویراستۀ رحیم عفیفی، مشهد: دانشگاه فردوسی.
22- جمالی یزدی، ابوبکر مطهّر. (1386). فرّخنامه، تصحیح ایرج افشار، تهران: امیر کبیر.
23- جواهرنامه. (1343). به کوشش تقی بینش، فرهنگ ایران زمین، ج 12: 297-273.
24- جواهرنامه. (1388). تلخیص تنسوخنامۀ ایلخانی خواجه نصیرالدین طوسی، به کوشش یوسف بیگباباپور، قم: مجمع ذخائر اسلامی.
25- جوهری نیشابوری، محمد بن ابیالبرکات. (1383). جواهرنامۀ نظامی، تصحیح ایرج افشار و محمدرسول دریاگشت، تهران: میراث مکتوب.
26- چغمینی، محمود بن محمد .(1383). قانونچه در طب، تصحیح محمدتقی میر، تهران: دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی و درمانی ایران.
27- طبری، محمد بن ایوب (منسوب به) (1371). تحفة الغرایب، تصحیح جلال متینی، تهران: معین.
28- حزین لاهیجی، محمدعلی .(1377). رسائل، ویرایش عبدالحسین مهدوی، تهران، میراث مکتوب.
29- حکیم مؤمن. (بیتا). تحفة المؤمنین (تحفۀ حکیم مؤمن)، تهران: کتابفروشی محمودی.
30- خاقانی، افضلالدین بدیل .(1384). منشآت، تصحیح محمد روشن، تهران: دانشگاه تهران.
31- ----------------- .(1387). تحفة العراقین (ختمالغرایب). تصحیح علی صفری آققلعه، تهران: میراث مکتوب.
32- -----------------. (1374). دیوان، تصحیح ضیاءالدین سجادی، تهران: زوار.
33- الدمیری، کمال الدین. (بیتا). حیاة الحیوان کبری، بیروت: دار احیاء التراث العربی و مؤسسة التاریخ العربی.
34- دنیسری، شمسالدّین محمّد .(1350). نوادر التبادر لتحفه البهادر، به کوشش محمدتقی دانشپژوه و ایرج افشار، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
35- دهخدا، علیاکبر. (1373). لغتنامه، تهران: دانشگاه تهران.
36- شهمردان بن ابیالخیر. (1362). نزهتنامۀ علائی، تصحیح فرهنگ جهانپور، تهران: مؤسسۀ مطالعات و تحیقات فرهنگی.
37- رازی، محمد بن زکریا. (1384). الحاوی، ترجمۀ سلیمان افشاریپور، تهران: فرهنگستان علوم پزشکی جمهوری اسلامی ایران.
38- سبزواری، محمد بن علاءالدین. (1386). «زبدة القوانین العلاج فی جمیع الأمراض»، تصحیح یوسف بیگباباپور، گنجینۀ بهارستان (مجموعۀ سه رساله در پزشکی). به کوشش مرکز پژوهش کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، تهران: کتابخانه موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.
39- سجادی، ضیاءالدین. (1382). فرهنگ لغات و تعبیرات دیوان خاقانی شروانی، تهران: زوار.
40- شفیعیکدکنی، محمدرضا. (1383). ادوار شعر فارسی، تهران: سخن.
41- شمسالدین آملی. (1389). نفایس الفنون فی عرایس العیون، تصحیح ابوالحسن شعرانی، تهران: اسلامیه.
42- کمالالدین حسن شیرازی. (1386). «تریاق فاروق»، تصحیح سیدحسن رضوی برقعی، گنجینۀ بهارستان (مجموعۀ سه رساله در پزشکی)، به کوشش مرکز پژوهش کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، تهران: کتابخانه موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.
43- طوسی، محمد بن محمود. (1387). عجائب المخلوقات و غرایب الموجودات، به اهتمام منوچهر ستوده، تهران: علمی و فرهنگی.
44- عقیلی خراسانی، محمّدحسین .(1390). قرابادین کبیر، قم: مؤسسۀ احیاء طب طبیعی.
45- ------------------. (1371). مخزن الأدویه، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
46- العمری، شهابالدین احمد . (1996). مسالک الأبصار فی ممالک الأمصار فی الحیوان و النبات و المعادن، تحقیق عبدالحمید صالح حمدان، مکتبة المدبولی.
47- فروزانفر، بدیعالزمان. (1358). سخن و سخنوران، تهران: خوارزمی.
48- قزوینی، زکریا بن محمد .(1361). عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، تصحیح نصرالله سبوحی، تهران: کتابخانه مرکزی.
49- القلقشندی، ابی العباس احمد. (1331). صبح الاعشی فی صناعة الانشاء، قاهره: دار الکتب الخدیویة.
50- کاشانی، ابوالقاسم عبدالله. (1386). عرایس الجواهر و نفایس الأطایب، به کوشش ایرج افشار، تهران: المعی.
51- گیلانی، حکیم ولی. (1391). سته ضروریه، تصحیح و تحقیق نرجس گرجی و دیگران، تهران: المعی.
52- ماهیار، عباس. (1384). پنجنوش سلامت (دفتر چهارم شرح مشکلات خاقانی)، کرج: جام گل.
53- محمد بن منصور. (1335). «گوهرنامه»، به کوشش منوچهر ستوده، فرهنگ ایران زمین، ج 14: 302-185.
54- مراغی، عبدالهادی بن محمد. (1388). منافع حَیَوان، تصحیح محمد روشن، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمد افشار.
55- موسوی، محمدباقر. (1383). داروهای قلبی (چهارده باب پیرامون مباحث قوای، ارواح، عوارض نفسانیّه و داروهای قلبی با نگاهی بر طبیعیات و پزشکی کهن بر پایۀ رسالۀ الادویه القلبیّه ابنسینا). تصحیح سید حسن رضوی برقعی، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
56- مهدویفر، سعید. (1392الف)، «اشارات طبی خاقانی و کتاب پنجنوش سلامت (دفتر چهارم شرح مشکلات خاقانی)»، کتاب ماه ادبیات، ش 78 (پیاپی 192): 31-49.
57- ------------ .(1390الف). «با جام عروس خاوری: شرح شش قصیده از دیوان خاقانی»، کتاب ماه ادبیات، ش 57 و 56 (پیاپی 170): 41- 30.
58- -----------. (1392ب). «درنگی بر کتاب پنجنوش سلامت (دفتر چهارم شرح مشکلات خاقانی)»، بدیل بی بدیل (پنج جستار در باب دیوان افضل الدین بدیل خاقانی شروانی)، آینۀ میراث، س 11، ضمیمۀ 29: 106-59.
59- -----------. (1390ب). «گذری بر تحفة العراقین (ختمالغرایب) خاقانی شروانی به کوشش علی صفری آققلعه»، آینۀ میراث، س 9، ش 49: 265-209.
60- میسری. (1373). دانشنامه در علم پزشکی، تصحیح برات زنجانی، تهران: دانشگاه تهران.
61- نصیرالدین طوسی. (1363). تنسوخنامۀ ایلخانی، تصحیح محمدتقی مدرس رضوی، تهران: اطلاعات.
62- نظامی، الیاس بن یوسف. (1384). خسرو و شیرین، تصحیح حسن وحید دستگردی، به کوشش سعید حمیدیان، تهران: قطره.
63- ---------------. (1385). لیلی و مجنون، تصحیح حسن وحید دستگردی، به کوشش سعید حمیدیان، تهران: قطره.
64- هرمس. (1390). «رساله در معرفت خواص احجار و جواهر»، ترجمه از مترجمی ناشناس، تصحیح فاطمه مهری، متون ایرانی (مجموعه رسالههای فارسی و عربی از دانشوران ایرانی). به کوشش جواد بشری، تهران: کتابخانه موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.
65- هروی، محمد بن یوسف. (1246). بحر الجواهر، به اهتمام عبدالمجید، بیجا: بینا.
66- هروی، موفق الدین ابومنصور . (1389). الأبینه عن حقایق الأدویه (روضة الانس و منفعة النفس). تصحیح احمد بهمنیار، به کوشش حسین محبوبی اردکانی، تهران: دانشگاه تهران.
67- یوسفی هروی، یوسف بن محمد. (1391). ریاض الأدویه، تصحیح سید محمد نظری، تهران: المعی.
فهرست
[1]. پادزهر را عموماً مترادف با تریاق آوردهاند اما برخی از پزشکان، میان این دو اصطلاح تفاوت قایل شدهاند: شیخالرئیس به این نکته اشاره میکند که پادزهر، داروهای طبیعی و غیر صنعتی و تریاق، داروهای مصنوعی و ترکیب شده است. وی سپس متذکر میشود که شاید نباتات شایستگی اسم تریاق را بیشتر از مصنوعات داشته باشند (ابنسینا، 1385: 3/ 35)؛ هروی در بحرالجواهر ضمن نقل این سخن شیخ الرئیس چنین آورده است: «قال محمد ابن محمود الآملی: البادزهر هو ما یدفع السموم بالطبیعة و التریاق ما یدفع غائلتها بالصناعة؛ فالتریاق مرکب و البادزهر مفرد» (رک: هروی، 1246: ذیل «بادزهر»)؛ حکیم مؤمن مینویسد: بادزهر، اسم فارسی تریاق است که به عربی «حجر السّم» نامند (حکیم مؤمن، بیتا: 138) اما در رسالۀ تریاق فاروق آمده است که «در عرف خاص، اختصاص نموده فاذهر را اسم حجر التیس نهادند و تریاق را مخصوص تریاق الحیّه گردانیدند (کمالالدین حسن شیرازی، 1386: 175-174).
[2]. ابنالبیطار در باب پادزهر مینویسد: «بعض أطبائنا البادزهر یقال على معنیین: یقال على کل شیء ینفع من شیء آخر و یقاوم قوته و یدفع ضرره لخاصیه فیه، و یقال على حجر معلوم ذی عین قائمه ینفع بجمله جوهره من السموم الحاره و البارده إذا شرب و إذا علق» (ابنالبیطار، بیتا: ذیل «بادزهر»)؛ القلقشندی نیز مینویسد: «و قد قیل: إن معنى لفظ بادزهر: النافی للسم، فإذا شرب منه المسموم من ثلاث شعیرات إلى اثنتی عشره شعیرة مسحوقة أو مسحولة أو محکوکة على المبرد بزیت الزیتون أو بالماء، أخرج السم من جسده بالعرق و خلصه من الموت و إذا سحق و ذُرّ على موضع النهشة جذب السم إلى خارج و أبطل فعله (القلقشندی، 1331: 2/ 113- 112).
[3]. صاحب قرابادین کبیر، تریاق فاروق را نامی برای تریاق الافاعی دانسته و نوشته است: «بدان که چون اطلاق کرده شود لفظ تریاق میخواهند از آن، تریاق افاعی را -که مرکب و مخترع آن اندروماخس اول است- به جهت آنکه هر گاه لفظ عام مطلق مذکور شود میگردد منصرف به سوی فرد کامل و کاملتر از تریاق افاعی، تریاقی بلکه نزد یونانیین مرکبی نیست مثل آن و لهذا آن را تریاق اکبر و تریاق کبیر نیز نامند به سبب بزرگی و بسیاری منفعت و خاصیت این مرکب و تریاق فاروق نیز نامند به سبب آنکه میباشد این مرکب، فاروق میان موت و حیات و یا آنکه فاروق است میان صحت تام و مرض قوی به خاصیت و صورت. و مینامند آن را هادی برای آنکه هدایت میکند طبیعت را به سوی صحت (عقیلی خراسانی، 1390: 1/ 282).
[4]. ابنالقفطی در باب این طبیب مینویسد: «حکیم، فیلسوف، در زمان اسکندر بوده، شهرتی که دیگران را بود نداشته است. وی را مقالات است که در مدارس علم فلسفه مذکور میگردد. در شهر اردن ریاست اطبا او را بوده است که چون بر معجون مثرودیطوس اطلاع یافت، بعض ادویّه از آن کم کرد و بعضی درافزود و از آن جمله لحوم افاعی. پس منفعت او در رفع سمیّت افاعی زیاده از معجون اصل ظاهر شد» (ابنالقفطی، 1371: 98)؛ با این حال برخی قائل به دو اندروماخوس شده و اضافه کردن گوشت افعی را به اندروماخوس دوم (ثانی) نسبت دادهاند و اندروماخوس اول را مخترع تریاق دانستهاند (رک: کمالالدین حسن شیرازی، 1386: 183- 182)؛ صاحب قرابادین کبیر نیز ضمن نقل برخی آرا مینویسد: «از کتب محققین اطبا ظاهر میشود که تریاق فاروق به سعی و اهتمام نه کس از حکمای کبار که عبارت از اندروماخس اول و براقلیدس و فلاغورس و فراقلیس و فوثاغورس و مارنیوس و مغنیس و اندروماخس ثانی و جالینوساند در مدت هزار و چهارصد و شصت و نه سال به اتمام رسید (عقیلی خراسانی، 1390: 1/ 283-282 و نیز، نک: دهخدا، 1373: ذیل «اندروماخس»).
[5]. عقیلی خراسانی مینویسد: «عمود و اصل در این تریاق به نسخۀ اندروماخس ثانی که بالفعل متداول است میان اطبا، لحوم افاعی است و لهذا به تریاق الأفاعی موسوم گشته و اما پیش از وی، عمود و اصل در آن حبالغار بود. پس اگر در تریاق اندروماخس ثانی لحوم افاعی را حذف کنیم مطلقاً و یا بدل کنیم به دوای دیگر و یا داخل کنیم در آن دوایی -که مفسد لحوم افاعی باشد چون عسل بلادر- به سبب فاسد لحوم افاعی، فاسد میگردد، جمیع اجزای این ترکیب و باطل میگردد عمل و فایدۀ آن» (عقیلی خراسانی، 1390: 1/ 289- 288).
[6]. شگفت است که سید ضیاءالدین سجادی در فرهنگ لغات و تعبیرات دیوان، قرص مار را مهرۀ مار دانسته است (رک: سجادی، 1382: ذیل «قرص مار»).
[7]. قزوینی نیز مینویسد: «شخصی گفت که خمرۀ شراب بخریدم و سر آن به گل گرفته بود؛ چون سرش باز کردم، در آن افعی دیدم که محرا شده و در قرب من مجذومی بود و مرگ از خدا میخواست آن خمر را بدو فرستادم. از آن بخورد و پوست بدن او باز افتاد و سلامت یافت (قزوینی، 1361: 447)؛ در عیون الأنباء نیز چنین حکایتی نقل شده و آن را یکی از سه علتی بیان نموده که اندروماخس را بر آن داشت که از گوشت افعی بهره بگیرد (رک: ابن أبیأصیبعه، بیتا: 22- 21)؛ در رسالۀ تریاق فاروق نیز این حکایت آمده است (رک: کمالالدین حسن شیرازی، 1386: 195).
[8]. گوزن یا گاو کوهی دشمن سرسخت مار است و آن را میخورد، این امر چنان است که براساس آن، گوزن را «مارخوار» نیز میگفتهاند (رک: جمالالدین انجو، 1359: ذیل «مارخوار»)؛ مراغی نیز مینویسد: «دشمن مار چهارند: پیل و گاو کوهی و خارپشت و لقلق» (مراغی، 1388: 60).
[9]. قلقشندی نیز مینویسد: دربارۀ اینکه سنگ در چه جای بدن حیوان به وجود میآید اختلاف است؛ برخی گویند در گوشههای چشم حیوان تکوین میگردد و رفته رفته بزرگ میشود و پس از چندی فرو میافتد و برخی گویند سنگ در دل حیوان تکوین میشود و از اینرو آن را شکار میکنند و سنگ را از دل آن برآورند و دستهای گفتهاند سنگ در زهرۀ حیوان تکوین میشود (رک: القلقشندی، 1331: 2/ 112- 111).
صاحب نزهتنامۀ علائی مینویسد: «چون بیمار گردد، مار بخورد و آغاز خوردن از دنبال کند تا به سر رسیدن، آنگاه به دندان ببرد و سر بیندازد و بسیار باشد که سر مار فرو نبرد و در دهانش بماند و چون مار بخورد تشنه شود به آب آید و پیرامن آب همیگردد و باز نخورد، از آنچه داند که چون آب بخورد، زهر در تنش برود؛ و آن بیشتر چون مار بخورد، طلب خرچنگ جوی کند و بخورد تا زهر زیان ندارد. و چون مار او بدید یا آوازش بشنید، بترسد و بگریزد و در سوراخی شود یا شکافی و هر کجا باشد و گاو بدانست، دهان پر آب کند و در آن شکاف ریزد تا جای تر شود. آنگاه دهان بر آنجا نهد و به قوت بکشد. اگر گرسنه باشد بخورد و اگر سیر باشد بکشدش و بیفکند و بگذارد. تا بدان حد دشمنی است گاو کوهی را با مار که گویند سگان آغالیده بودند و مردم از پی گاو همی دوانیدند، یک زمان در دویدن بازایستاد آنگاه برفت. چون آنجا بدیدند ماری کشته یافتند. با همه نهیب جان خویش، مار زنده رها نکرده بود و کشتن آن از خلاص خویش موافقتر شناخت» (شهمردان بن ابیالخیر، 1362: 86 - 85 و نیز، نک: نصیرالدین طوسی، 1387: 556- 555؛ الجاحظ، 1384: 7/ 30- 29؛ قزوینی، 1361: 451 و 21؛ مراغی، 1388: 95 و مهدویفر، 1390 ب: 245-240).
[10]. بیرونی در باب استعمال آن در این موارد مینویسد: «فأمّا ما فی کتب الطب من استعمال اللؤلؤ غیر المثقوب فی المعاجین و فی الأکحال و لیس یستعمل فیها إلا مسحوقاً. فالثقب بعض السحق؛ فإن الغرض فیه هو الاحتراز من التسمیم فی الثقب و دفع المضره عن الاحشاء و العین، فإنهما یعالجان به»(ابوریحان بیرونی، 1374: 220-219).
[11]. جرجانی مینویسد: «اگر طبیب پس از آن بدو رسد که جراحت آماس کرده باشد و تب لازم شده، اندر کشکاب، سرطان ماده باید پختن و نشان ماده آن باشد که سوزنی به پشت او فرو برند، اگر رطوبتی همچون شیر برآید ماده بود و اطراف او دور کنند و او را به آب نمک و آب خاکستر بشویند تا از شوخ و رطوبت لزج -که بر ظاهر او باشد- پاک شود. و اگر قوّت ضعیف باشد، پایچۀ بره و بزغاله با آن میپزند و اگر طبع نرم باشد، حبّ الآس و اندکی تخم خشخاش اندر پزند و شراب مورد دهند و اگر سرفه سخت قوی باشد، لختی تخم کوک اندر پزند و اگر به استفراغ حاجت آید به خیار شنبر و بنفشه و مانند آن استفراغ کنند» (جرجانی، 1385: 612- 611).
[12]. نوع معدنی مهرۀ مار را سنگی ملوّن دانستهاند که از معدن زبرجد به هم میرسید و برخی گفتهاند که زبرجد است (حکیم مؤمن، بیتا: 280). رنگ این قسم زبرجدی، رنگ مایل به سیاهی و خاکستری، به شکل نگین مربع دارای یک تا دو مثقال وزن است (عقیلی خراسانی، 1371: 339).
[13]. برای دیدن شواهد بیشتر در باب مهرۀ مار بنگرید به خاقانی، 1374: 791و 434، 390، 334، 318، 188، 184، 82، 60، 39).
[14]. در باب قولنج نوشتهاند: «وجعی است در روده به سبب احتباس نفخی در طبقات روده یا سُدّه که مانع دفع بِراز شود» (بدیعات اختیاری، 1386: 129)؛ (رک: سبزواری، 1386: 403-405)..
[15]. شایان ذکر است که قدما مرجان را از نباتات و به تعبیر خواجه نصیر، واسطه بین معدن و عمدتا نبات میدانسته و در کتب جواهرشناسی بدان پرداختهاند (رک: جوهری نیشابوری، 1383: 220 و نصیرالدین طوسی، 1363: 128)؛ اما امروزه روشن است که مرجان از دریازیان است.
يكشنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۳ ساعت ۲۱:۳۶